خاطرات نماز

خاطرات نمازی – وضوی شهادت

مسعود احمدی نسب

زمستان ۵۲ را فراموش نمی‌کنم. هوا خیلی سرد و یخبندان بود. رفته بودیم تهران که سری به پدر بزرگش بزنیم. صدای اذان صبح که از مسجد محل به گوش رسید، مسعود احمدی نسب که آن وقت یازده سال داشت برخاست و از آبی که یخ زده بود باری وضو استفاده کرد. پدربزرگ او که شاهد ان صحنه با شکوه بود خوشحال شد و گفت:‌خدا را شکر که در این روزها می‌بینم نوه‌هایم مذهبی و اهل نماز و دعا هستند.

***************

نادر پشکوهی

نادر بی‌نهایت به قرائت قرآن علاقه داشت، بخصوص سوره والفجر را زیاد می‌خواند. که حتماً رابطه‌ای بود بین علاقه او به این سوره و شهادتش درعملیات والفجر ۸ اکثر شب ها تا نیمه شب بیدار بود و بر سجاده با خدایش راز و نیاز می‌کرد.

یادم می‌آید نادر همیشه می‌گفت: شهادت یک انتخاب است، نه یک اتفاق. اذان ظهر بود که پا به دنیا گذاشت و در ۲۲ سال عمرش حافظ اذان و نماز و قرآن بود و در اذان مغرب نیز به فیض عظیم شهادت نایل گشت.

***************

 عزیزی مجتبی

ساعت ۱۱ شب بود. همه در سنگر بودیم. مجتبی جهت ادای نماز شب به قصد وضو از سنگر خارج شد. دشمن همه جا را به دشت زر آتش گرفته بود. صدای انفجار پیاپی خمپاره‌ها سکوت شب را در هم شکست. مجتبی هنزو برنگشته بود یکی از بچه‌ها برای آوردن آب بیرون رفته. در همان لحظه، خمپاره‌ای در نزدیک ما با صدای مهیبی منفجر شد. رزمنده‌ای که برای آوردن آب رفته بود، هیجان زده و با رنگ و روی پریده به داخل سنگر بازگشت و گفت: عجله کنید، بیاییدگونی‌ها… گونی‌های شن در کنار تانکر آب ریخته‌اند و مجتبی!..

همین که اسم مجتبی را شنیدم همه مان سراسیمه بیرون آمده و به سکوی تانکر آب دویدیم. تانکر سوراخ شده بود و گونی‌های شن ریخته بود. پیکر پاک مجتبی عزیزی در زیر گونی‌ها افتاده بود. گونی‌ها را به کنار زدیم. دیگر دیر شده بود و او در محراب عبادت خود به شهادت رسیده بود. 

خاطرات نمازی - وضوی شهادت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا